مفرد مونث بي مخاطب!

ساخت وبلاگ
آمدم بنویسم، دیدم قبلا همان حرف را نوشته‌ام...همین دیگر. انگار سهم اینجا از نوشتن، شده است روزهایی که دل سخت می‌شود و تنگ. حیف...فکر می‌کنم استعداد این را داشتم که نویسنده باشم. این را می‌گویم چون حالا دیگر برایش فعل ماضی به کار می‌برم. چون حالا هرچیزی هست جز تعریف از خود! بیشتر حسرت است انگار.حرفم؟ همان پست قبلی...برچسب: من؛ من ِ واقعي, سندروم زندگي, از اعماق +  یکشنبه دهم اردیبهشت ۱۴۰۲| 23:42 | مفرد مونث بي مخاطب!  |  | مفرد مونث بي مخاطب!...
ما را در سایت مفرد مونث بي مخاطب! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmasiha2905 بازدید : 35 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 11:20

لرد بالاخره اولین فیلمش را ساخت. یعنی بالاخره یکی از فیلم‌هاش را تمام کرد. تمام هاردهای خانۀ من و خودش و هر کسی که می‌توانست، پر بود از فیلم‌های ناقصی که ساخته بود تا مال خودش کند. ایده‌هایی که سراغش آمده بودند اما وقت یا حال یا اراده‌ای برای ساختنشان نداشت، با این حال می‌دانست خوبند و برای همین دست خورده‌شان می‌کرد. درست مثل سیبی که نصفش را گاز بزنی، ایده را نصفه و نیمه می‌ساخت و می‌گذاشت یک وری و منتظر می‌ماند تا صد سال دیگر اگر کسی رفت سراغش بگوید اول من بودم که این ایده را ساختم. - حالا مثلا که چی؟- اول بودن مهمه.- پیش کی؟- پیش اونایی که برام مهم نیستن.حالا اما اولین فیلمش را راستی راستی ساخته بود. تمام شده بود و من از سردر سینماها فهمیدم. تصویری بود از ژولیت بینوش که نمی‌دانم چطور آنقدر چهره‌اش هم غمگین بود و هم زیبا و داشت به جایی در پشت سر من نگاه می‌کرد و کنارش با فونت سفید نوشته بود لرد آلفرد داگلاس.بهم برخورد. چطور می‌توانست به من خبر نداده باشد؟ تلفن زدم. بوق صدم بود که برداشت. صدایش از جایی می‌آمد که نمی‌شناختم. پر از آدم‌هایی که نمی‌شناختم. با خنده‌ای که نمی‌شناختم. خودش بود؟ نمی‌شناختم...- فیلم جدید بینوش رو دیدی؟-هان... سلام! اتفاقا می‌خواستم بهت خبر بدم.- ولی ندادی!- نه! ندادم!-...- حالا فیلمو دیدی؟- نه ندیدم.- دیوونه‌اش می‌شی. توی همۀ نقدا عالیم. حتی فراستی هم عاشقم شده.- همیشه همه دیونه‌ات بودن. ویترین خوبی داری.- توی مغازه هم خوبه.-هیچ‌کدوم از جنسات مال خودت نیست. رویا نشون می‌دی، خیال می‌فروشی!- اَه! شاعر شدی؟شاعر شده بود؟ عمرم، روزهای خوبی که خرابشان کرده‌بودم، بهای کمی بود برای اینکه فیلم را در سالنی خالی و تنها، در یک اکران اختصاصی تماشا کنم. اما بلیطم مفرد مونث بي مخاطب!...
ما را در سایت مفرد مونث بي مخاطب! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmasiha2905 بازدید : 35 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 11:20

امروز روز بدی بود. روزهای بد برای من، نه روزهای شلوغند، نه روزهای پراتفاق. روزهای بد، وقت‌هایی هستند که حس میکنم قلبم چلانده شده است. وقت‌هاییست که دلم می‌خواهد گریه کنم، و گریه می‌کنم.امروز تصادف کردم. اینکه چطور و کجا راستش چیزیست که اصلا دلم نمی‌خواهد در موردش حرف بزنم. اما چیزی که امروز را بد کرد، تصادفم نبود. آه، چقدر امروز روز بدیست که حتی نوشتن درین باره حالم را بد می‌کند.بعدا تکمیلش می‌کنم. +  پنجشنبه پانزدهم تیر ۱۴۰۲| 0:7 | مفرد مونث بي مخاطب!  | مفرد مونث بي مخاطب!...
ما را در سایت مفرد مونث بي مخاطب! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmasiha2905 بازدید : 38 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 11:20